فغان آندم که روی نگار دیده نشد
نسیم طرفه نگاهش به دل وزیده نشد
چقدر گشتم و هر جا که گام بنهادم
غباری از ره آن تک سوار دیده نشد
دو صد دریغ که میخانه باز بود و ولی
نمی ز ساغر وصلش مرا چشیده نشد
سلام کردم و رویش ز من برگرداند
سبب چه بود جوابی از او شنیده نشد؟
فقط به عزت اشک است آبروداری
خوشا آن غلام که اشکش جدا ز دیده نشد
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است، جگر داشته باشد
جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
با ما جگری هست که دست دگران نیست
از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟
این جا که حرام است پریدن ز لبِ بام
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد
تیغِ کرم تو بکند کار خودش را
هر چند گدای تو سپر داشته باشد
در فصل تو امید برای چه نبندم؟
جایی که شب، امید سحر داشته باشد
چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
بگشای در سینه ما را به رخ خویش
شاید که دلم میل سفر داشته باشد
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد رو
هرچند که خلق تو گهر داشته باشد
خورشید قیامت چه کند سوختگان را!
در شعله، کج شعله اثر داشته باشد
ما را سرِ این گریه به دوزخ نفروشند
هیهات شرر، هیزم تر داشته باشد
ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم
باید که جنان درب دگر داشته باشد
ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد
جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود
این خانه محال است دو در داشته باشد
گفتی که بیایید، ولی خلق نشستند
درد است که شه بنده ی کر داشته باشد
آقایان چایچی و بیگدلی نقل کردند:
آقای مجتهدی فرمودند:
منبع: سایت صالحین http://www.salehin.com