نگاه نو

این وبلاگ با موضوعات معرفتی و روانشناسی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

نگاه نو

این وبلاگ با موضوعات معرفتی و روانشناسی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید...

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد

اول قدم آن است، جگر داشته باشد



جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید

دیوانه محال است خطر داشته باشد



با ما جگری هست که دست دگران نیست

از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟



این جا که حرام است پریدن ز لبِ بام

رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد



تیغِ کرم تو بکند کار خودش را

هر چند گدای تو سپر داشته باشد



در فصل تو امید برای چه نبندم؟

جایی که شب، امید سحر داشته باشد



چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن

حیف است که گریان تو سر داشته باشد



بگشای در سینه ما را به رخ خویش

شاید که دلم میل سفر داشته باشد



رحمت به گدایی که به غیر تو نزد رو

هرچند که خلق تو گهر داشته باشد



خورشید قیامت چه کند سوختگان را!

در شعله، کج شعله اثر داشته باشد



ما را سرِ این گریه به دوزخ نفروشند

هیهات شرر، هیزم تر داشته باشد



ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم

باید که جنان درب دگر داشته باشد



ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت

مادر چو فراری ز پسر داشته باشد



جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود

این خانه محال است دو در داشته باشد



گفتی که بیایید، ولی خلق نشستند

                               درد است که شه بنده ی کر داشته باشد

 

بیایید با خدا صحبت کنیم (۹)

                                                     

 

عزیزانم صحبت باخدا, مخصوصا در قالب دعا فواید بسیاری دارد:

 اینکه خدا هست را با جان لمس می کنیم، یعنی در ضمیر و وجود خود، فطرت خداشناس خود را بیدار می کنیم. وقتی در دل شب بدون حضور غیر با او صحبت می کنیم و او مارا اجابت می کند و دچار حالی می شویم که می دانیم منشاء آن ما نیستیم، و یا وقتی که او خواسته ما را که هیچ کس غیر او آن را نمی دانست و یا قادر به اجابت آن نبوده است ، برآورده می کند، به خوبی وجود آن ناپیدارا درک می کنیم ، به گونه ای که حتی اگر با چشم می شد او را ببینیم، آن قدر برایمان یقین آور نمی بود. این از همان جنس ندیده عاشق شدنمان بر حضرت یوسف زهرا ء (ع) می باشد، چه آن که خیلی ها پدرش را در صحرای کربلا با چشم دیدند ولی در دل به رویت مقامش نرسیدند و آن کردند که آن شد. آری او شنوای بیناست .

                                        

وقتی اجابت می کند اسامی او را بهتر می شناسیم , وقتی از کریم یاد میکنیم وسعتش برای کسی که از او هیچ نمی خواهد نا ملموس می نماید . ولی کسی که سر سفره بی نیاز نشسته باشد شاید نتواند وصف کند ولی وجدان می تواند بکند .

 

اصل این است که از او درخواست کنیم , دعا خوب است زیرا در آن خواستن است و در خواستن منت کشی وجود دارد که در آن هم گدایی نمود پیدا میکند که کمال یک بی نهایت کوچک رفاقت با یک بی نهایت بزرگ است و آن هم فراهم نخواهد آمد مگر با خشوع و کوچک شدن بی نهایت کوچک در مقابل بی نیاز مطلق. صحبت کوچک با بزرگ و بنده با مولا صورت پایاپایی را متصور نیست، باید رابطه یک بی تکبر با یک متکبر مطلق را ایجاد کنیم . اگر می توانستیم از راه دیگری به کمال برسیم مطمئنا خدا از روی لطف خود از طریق انبیاء و راهبران آن را هم به ما نشان می داد .

                                          

فایده دیگر دعا علاوه بر ایجاد رابطه، از بین بردن کبر در وجود انسان است . اصلا خدا بارحمتش گره هایی را در راه انسان بوجود می آورد که جز با عنایت خودش حل نمی شود لذا انسان با ید خود را خوار کند و با التماس از او بخواهد، و در همین حین کبرش علاج شود و به کمال برسد . لذا اگر انسان خود را در سختی نبیند کبر خانمانش را می سوزاند .

 

« لقد خلقنا الانسان فی کبد» (بلد 4) 

لذا هرچه در مسیر سلوک پیش بروید حضرت رب از روی مربی گری خویش سختی بیشتری را نشان بنده می دهد تا خشوعش افزوده گردد وکمال را در یابد برای مثال رجوع کنید به حادثه کربلا :      « ما رایت الا جمیلا »

ادامه دارد

 

چشم پوشی از گناه

 

آقایان چایچی و بیگدلی نقل کردند:
آقای مجتهدی فرمودند:

در ایام نوجوانی که به مدرسه می‌رفتم در بین راه به فقرا کمک می‌کردم. یک روز که از مدرسه بر می‌گشتم در بین راه پیرزنی را دیدم که مقداری اسباب و اثاثیه در دست دارد او از من خواهش کرد که کمکش کنم و اثاثیه را به من داده و از جلو حرکت کرد تا به منزلی رسیدیم، سپس درب را باز کرده و وارد خانه شد.
من نیز همراه او داخل شدم، که ناگهان درب بسته شد و با چند دختر جوان روبرو شدم، آنها گفتند: شما به یوسف تبریز مشهور هستید و ما از شما خواسته‌هایی داریم که اگر انجام ندهید کوس رسوایی شما را خواهیم زد.
ایشان می‌فرمودند:
یک لحظه تأمل کرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پله‌هایی افتاد که به بام منتهی می‌شد، بلافاصله با سرعت به طرف پله دویده و به پشت بام رفتم، آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند.
با اینکه ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یک یا علی، بی درنگ از پشت بام خود را به داخل باغی که جنب خانه قرار داشت پرتاب کردم.

همینکه در حال سقوط بودم دو دست زیر کف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد.
ایشان فرمودند: از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشته‌ام و هنوز روی آن دستها راه می‌روم...
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...

منبع: سایت صالحین http://www.salehin.com