نگاه نو

این وبلاگ با موضوعات معرفتی و روانشناسی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

نگاه نو

این وبلاگ با موضوعات معرفتی و روانشناسی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

آثار محبت به زهرا سلام الله علیها در روایات

 

تسهیل امور آخرت

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) به سلمان فرمود: ای سلمان! محبت فاطمه در صد جا سودمند است که آسان ترین آنها هنگام مرگ و ورود به قبر، هنگام سنجش اعمال و بر انگیخته شدن و گذر از پل صراط و محاسبه اعمال است.

نیل به محبت خدا

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: مَن أَقامَ عَلی مُوالاتِنا أ هلِ البَیتِ سَقا هُ اللهُ تَعالی مِن مَحَبَّتِهِ کَأساً لایَبغُونَ بِهِ بَدَلاً (6)

کسی که ما اهل بیت را دوست داشته باشد خدای تعالی کاسه ای از محبت خود را به او می نوشاند که نمی خواهد با چیزی عوض شود.

اکمال دین

پیامبر (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: فضل و برتری اهل بیت و ذریه من بر دیگران مانند برتری آ ب بر هر چیز دیگر است و حیات هر چیزی به آب است ، و محبت به اهل بیت و فرزندانم دین را کامل می کند.

ریزش گناهان

امام صادق (علیه السلام) فرمود: محبت ما اهل بیت گناهان را از بندگان می ریزد همان گونه که باد شدید برگ را از درخت می ریزد.

ثبات ایمان

امیرالمو منین (علیه السلام) فرمود: خوشا به حال کسی که محبت ما اهل بیت در قلبش رسوخ کرده باشد. ایمان در قلب چنین کسی از کوه احد در مکانش ثابت تر است و کسی که محبت ما در دلش وارد نشده باشد ایمان در دلش حل می شود، همان گونه که نمک در آب حل می شود.

نیل به برترین عبادت

امام صادق (علیه السلام) فرمود: بالای هر عبادتی، عبادت دیگری است و محبت ما اهل بیت بهترین عبادت است.

- کسب حکمت

امام صادق (علیه السلام) فرمود: کسی که اهل بیت را دوست داشته باشد و محبت ما در قلبش جا گرفته باشد ، چشمه های حکمت بر زبانش جاری می شود.

نیل به مقام توکل

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: کسی که خواستار توکل بر خدا است، اهل بیت مرا دوست بدارد، کسی که می خواهد از عذاب قبر نجات یابد، اهل بیت مرا دوست داشته باشد، کسی که طالب حکمت است، اهل بیت مرا دوست داشته باشد، کسی که می خواهد بدون حساب وارد بهشت شود، اهل بیت مرا دوست داشته باشد. به خدا قسم کسی آ نها را دوست ندارد مگر اینکه در دنیا و آخرت سود برده است.

نیل به مقام شهادت

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است. کسی که بر محبت آل محمّد بمیرد، با آمرزش گناهان مرده است.

بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، با توبه از گناهان خود مرده است.

بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، با ایمان کامل مرده است.

بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، فرشته مرگ و سپس منکر و نکیر به او مژده بهشت می دهند.

بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، مانند عروس که به خانه همسرش می رود، با تجلیل به بهشت فرستاده می شود.

بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، خداوند فرشته های رحمت را به زیارت قبرش می فرستد.
بدانید کسی که بر محبت آل محمد بمیرد، بر سنت و جماعت مرده است.

 کسب همه خوبی ها

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: کسی را که خداوند با معرفت و ولایت اهل بیت من بر او منت گذارده است، همه خوبی ها را برای او قرار داده است.

ورود به بهشت

رسول خدا (صلى الله وعلیه وآله) فرمود: یک روز دوستی آل محمد، از یک سال عبادت بهتر است و کسی که بر محبت آل محمد بمیرد وارد بهشت شود.

برگرفته از کتاب سیمای معنوی حضرت زهرا (س)  نوشته آقای محمدرضا اکبری

 

حیات عارفانه

 

  مقاله ای از آیت الله جوادی آملی:
حیات عارفانه امام على علیه السلام

 

 

آیت الله عبدالله جوادی آملی

 

حقیقت حیات

 

حقیقت حیات، به معرفت توحید است. على (ع) درباره حیات مى‏فرماید: «التوحید حیاة النفس»(1) (زنده بودن جان آدمى، به توحید الهى است). موحد زنده است و غیرموحد مرده. کسى که توحید متکلمانه و حکیمانه دارد، زندگى‏اش نیز متکلمانه و حکیمانه است و اگر توحیدش عارفانه بود، از حیاتى عارفانه برخوردار است. تفاوت حیات‏ها، به تفاوت معرفت‏ها است.

 

زندگى حکیمانه و متکلمانه از مدار مفهوم نمى‏گذرد. زیرا حکیم یا متکلم، هر برهانى بر توحید اقامه کند چیزى جز ره‏توشه ذهنى و مفهومى نیست. حتى برهان «صدیقین»(2) که حکیم متألّه آن را اقامه مى‏کند، تا آن هنگام که در فضاى علم حصولى است با مفهوم مأنوس است. چنین متفکرى همواره به سراغ معلوم مى‏رود ولى علم نصیب او مى‏شود و هرگز به معلوم بار نمى‏یابد؛ مانند کودکى که تصویر درختى را در آینه مى‏بیند، به طرف میوه آن دست دراز مى‏کند اما جز شِماى میوه نصیبش نمى‏شود.

 

صدر و ساقه زندگى حکیم و متکلم را مفهوم تأمین مى‏کند، لذا حیات ایشان حداکثر یا عابدانه است یا زاهدانه، و یا تلفیقى از این دو. آن دو هرگز طعم حیات عارفانه را نمى‏چشند، همین‏طور هم صاحب‏نظران رشته‏هاى دیگر. ولى اگر کسى معلوم را خواست و در منطقه عرفان پاى نهاد و توحید شهودى نصیب او شد آن‏گاه حیات وى، چون جانش، عارفانه است. عارف مى‏کوشد تا آغاز و انجام جهان را ببیند و به سراغ معلوم برود، و آن را مى‏یابد.

 

شعاع دید على (ع)

 

ثمره حیات عارفانه را باید در هویت علوى جُست. على (ع) خود را برترین عرفا معرفى مى‏کند و درباره آغاز و انجام جهان، دیدى عرفانى دارد. آن کس که مبدأَ و معاد عالم و بین این دو، یعنى وحى و نبوت، را عارفانه شناخت، مصداق «یوءمن بالشهادة» است نه چون دیگران که به غیب ایمان دارند.

 

معرفت شهودى على (ع) به مبدأ على (ع) در پاسخ به پرسش ذِغْلِب درباره مبدأشناسى فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره».(3) من آن نیستم که با برهان به خدا ایمان بیاورم، و تا او را نبینم ایمان نخواهم آورد. سپس در ذیل آن، کلامِ خود را این‏گونه شرح مى‏کند: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان».(4) من خدا را به چشم جان دیدم، نه با بَصَر.

 

چشمان را ببندم یا بگشایم و یا اینکه حتى به خواب روم، باز او را مى‏بینم! آن‏گاه مى‏فرماید: «فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون»(5)، و این عبارت مربوط به شاگردان آن حضرت است که به مقام «کأنّ» رسیده‏اند و آن که از مقام «کأنّ» ترقى کرده و به مقام «أنّ» رسیده باشد، مانند خود حضرت، تحقیقاً مى‏بیند.

 

باز فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»(6) (اگر پرده‏ها کنار رود، بر یقین من چیزى افزوده نمى‏شود). چه آنکه ایمان او به معاد از سنخ ایمان به شهادت بود:

 

خود هنر آن دان که دید آتش عیان
نه گپِ دلّ على النار الدخان

 

حکیم و متکلم گپ مى‏زنند و فى‏المثل دلیل مفهومى مى‏آورند که بهشت و جهنّم حق است، ولى هنر آن است که انسان خود آتش را ببیند نه اینکه از راه دود به آن پى بَرَد.

 

آن کس که در یقینْش نگنجد زیادتى
صد بار اگر ز پیش برافتد غطا، على است

 

معرفت شهودى على (ع) به معاد

 

على (ع) درباره معادشناسى مى‏فرماید: «نظرت فی الملکوت بإذن ربی فما غاب عنی ما کان قبلی و لا ما یأتی بعدی»(7) (به اجازه پروردگارم در ملکوت نگریستم، چیزى از من نهان نشد، نه در گذشته دور و نه در آینده)، و کسى جز على (ع) بر چنین داعیه‏یى جرأت نکرد که: «سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض»(8) (از من سوءال کنید پیش از آنکه مرا نیابید، چه من به راه‏هاى آسمان داناترم تا به طرق زمین) و هر که جز او چنین گفت، رسوا شد.

 

او با کجا مرتبط است که فرمود: من صاحب بصرم نه صاحب نظر، من دیدم نه آنکه فهمیدم! «ما شککتُ فی الحق مذ أُریتُه!»(9) (از لحظه‏یى که معلم غیبى‏ام، ذات اقدس اله، حقایق را به من نمود هیچ‏گاه شک نکردم).

 

انسان به جایى مى‏رسد که چیزى جز حق در آنجا نیست، پس تردید معنا ندارد؛ زیرا شک، میان دو چیز باشد.

 

معرفت شهودى على (ع) به وحى و نبوت

 

دیدگاه على (ع) درباره آغاز و انجام جهان، روشن شد. آن حضرت در باب موضوع فى ما بین مبدأ و معاد، یعنى مسئله وحى و نبوت، در خطبه قاصعه فرمود: «أرى نور الوحى و الرسالة، و أشم ریح النبوّة»(10) (من نور وحى و رسالت را دیدم و رایحه نبوت را بوییدم)، سپس در ادامه مى‏فرماید: رسول اکرم (ص) درباره من فرمود: «[یا على!] إنّک تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلاّ أنک لست بنبیٍّ...»(11) [اى على!] همانا تو آنچه را که من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آنچه را که مى‏بینم، مى‏بینى، با این تفاوت که تو پیغمبر نیستى).

 

على (ع) عارفانه زندگى مى‏کند، نور وحى را مى‏بیند و بوى رسالت را استشمام مى‏نماید و همان‏گونه که رسول اکرم (ص) به قرآن و نبوت و رسالت خود ایمان شهودى دارد، ایمان او نیز به ولایت و امامت خویش، همچون ایمانش به توحید و معاد، شهودى است نه از گونه ایمان به غیب.

 

على (ع) در کلام رسول اکرم (ص)

 

مدح نبوى از عنصر علوى، از حدود قرآن کریم تجاوز نمى‏کند و نبى اکرم (ص)، على (ع) را در محدوده «قل هو اللّه أحد» ارزیابى، و چنین مى‏فرماید: یا على! تو چون «قل هو اللّه أحد» هستى که اگر کسى آن را یک‏بار بخواند ثواب یک‏سوم قرآن، و اگر دو بار بخواند ثواب دوسوم آن، و اگر سه بار بخواند ثواب کل آن را مى‏برد. یا على! اگر کسى تو را با قلب دوست بدارد مانند آن است که یک‏سوم قرآن را خوانده باشد و اگر، افزون بر محبت قلبى، با زبان هم از تو سخن بگوید و تو را یارى کند گویى دوسوم قرآن را تلاوت کرده، و اگر با قلب مِهرت را بپذیرد و با زبان از ولایتت حمایت کند و با اعضا و جوارح در راهت قدم بردارد، گویى که تمام قرآن را خوانده است.(12)

 

على (ع) درباره خود مى‏فرماید: «ما للّه نباء أعظم منّی»(13) (براى خداوند خبرى در عالم مهم‏تر از ولایت من نیست). نیز فرموده است: «ما للّه آیة اکبر منّی»(14) (براى خداوند آیت کبرایى غیر از من نیست).

 

ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: تاریخ قبل از توفان نوح را در دست نداریم ولى پس از توفان، اطمینان دارم مردى به عظمت و شجاعت على (ع) نیامده است!(15) و البته چنین باشد آن که قدرت، عزت و عظمت مطلقه را مى‏بیند و «للّه جنود السموات و الارض»(16) و «ما یعلم جنود ربک إلاّ هو»(17) مشهود او است، از کسى هراسى ندارد.

 

تفاوت عادل و عارف

 

بین انسان عادل که مى‏توان به او اقتدا کرد با فرد عارف فرق است؛ عادل در فضاى درون بین عقل و نفس، عقل را غالب مى‏کند و در جهاد اوسط پیروز مى‏شود، و آنجا که عقل کارآمد شد، نفس را رام کرد و «هى نفسی أروضها بالتقوى»(18) را پشت سر گذاشت و عاقل گردید؛ عاقلى که «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان»(19) در کف او است، عادل است و جهاد اوسط را هم پشت سر گذاشته است. بعد از آن مرحله که جنگ بین قلب و عقل است جهاد اکبر آغاز مى‏شود. پس قلب به عقل مى‏گوید: تو معارف را مى‏فهمى، ولى من مى‏خواهم آنها راببینم. تو به دنبال علم هستى، اما من به دنبال معلوم. و تو با برهان سخن مى‏گویى، در حالى که من به دنبال وجدانم. یعنى آنجا درگیرى بین عقل و قلب و حکمت و عرفان است، و امیر موءمنان على (ع) در آن بخش قرار دارد. زاهدى که خلیفه مسلمین است و بیش از یک پیراهن ندارد ــ که آن را هم به‏تازگى شسته و به تن کرده است تا آنجا که به هنگام قرائت خطبه، براى خشک کردن، آن را حرکت مى‏دهد(20) ــ البته براى او این امر مهم نیست، چون دلش جاى دیگر است و دنیا را ترک فرمود ولى نه براى رسیدن به آخرت! خلاصه اینکه عارفِ متوسط، از عقل مى‏رهد تا به دل برسد و عارف کامل، از دل مى‏رهد تا به دلدار وصل شود.

 

تفاوت عارف و زاهد

 

کسى که دنیا را براى رسیدن به آخرت ترک مى‏کند، به تعبیر مرحوم بوعلى، «مستعیض» است نه زاهد واقعى.(21) زیرا او عوض مى‏طلبد و تاجر و سوداگر است، نه خداپرستى راستین.

 

زندگانى عارفانه با زندگى کسى که نماز را براى رفتن به بهشت یا فرار از جهنّم مى‏خواند، تفاوت دارد و على (ع) را بنگرید که درباره نماز چه‏گونه مى‏اندیشد. وقتى از آن حضرت مى‏پرسند که جمله «قد قامت الصلاة» یعنى چه؟ مى‏فرماید: یعنى «قد حان وقت الزیارة و المناجات»!(22) وقت زیارت و مناجات فرارسید، لحظه ملاقات با خدا پیش آمد! آنها که حکیم یا متکلم‏اند، ضریح ربوبیت را زیارت مى‏کنند لیکن عارف وقتى از مفهوم گذشت و «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»، مصداق را زیارت مى‏کند.

 

از مناجات على (ع) نیز مى‏توان به زندگى عارفانه‏اش پى برد که مى‏فرماید: «هبنی صبرت على حرّ نارک فکیف أصبر...»،(23) و هم او بود که در مناجات شعبانیه فرمود: خدایا من از تو کمال انقطاع را مى‏خواهم،(24) یعنى ماسواى تو به‏گونه‏یى از من جدا شود که نفهمم، چون آن‏قدر غرق در جمال و جلال توام که ماسوا را به ذهن نمى‏آورم و این همان حیات عارفانه است.

 

حیات عارفانه على (ع)، هم در مسائل سیاسى اثر مى‏گذارد که مى‏گوید: «و انه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحى»،(25) و هم در مسائل فرهنگى که مى‏فرماید: «ینحدر عنی السیل، و لا یرقى إلی الطیر».(26) من آن کوه بلند سیل‏زایم، همّام خود را در معرض سیل او قرار داد و سیل او را برد.

 

پى‏نوشت‏ها و کتابنامه:

1. آمدى، عبدالواحدبن محمد. 1339-1346 ه ش. غرر الحکم و درر الکلم. شرح جمال‏الدین محمد خوانسارى. با مقدمه و تصحیح و تعلیق میر جلال‏الدین حسینى ارموى (محدث). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. ج ؟. ص 540.

2. براى تفصیل مطلب درباره برهان «صدیقین»،: صدرالدین شیرازى، محمدبن ابراهیم. 1354 ه ش. المبدأ و المعاد. با مقدمه و تصحیح جلال‏الدین آشتیانى. تهران: انجمن فلسفه ایران. ص 121.

3. کلینى، محمدبن یعقوب. ــــ . اصول کافى. ترجمه و شرح جواد مصطفوى. تهران: علمیه. ج 1. ص 138؛ شریف الرضى، محمدبن حسین. ــــ . نهج البلاغه. ترجمه و شرح علینقى فیض‏الاسلام. تهران: ــــ. «خطبه 179».

4. نهج البلاغه. «خطبه 179».

5. همان. «خطبه 193».

6. مجلسى، محمدباقربن تقى. 1403 ه ق / 1983 م. بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربى. ج 40. ص 153.

7. همان. ج 26. ص 141. خداوند در قرآن (اعراف / 185) فرموده است: «او لم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض...» (آیا اینان [در مُلک نظر مى‏کنند ولى] به ملکوت آسمان‏ها و زمین نمى‏نگرند؟).

8. نهج البلاغه. «خطبه 189».

9. همان. «خطبه 4».

10. همان. «خطبه 192».

11. همان‏جا.

12. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. 1348 ه ش. کتاب الخصال. صحّحه و علّق علیه على‏اکبر الغفارى. تهران: مکتبة الصدوق. ص 572. ح 1.

13. قمى، ابوالحسن على‏بن ابراهیم. 1313 ه ق. تفسیر على‏بن ابراهیم قمى. طهران: ــ . ج 2. ص 401.

14. همان‏جا.

15. ابن ابى‏الحدید، عزالدین. ــــ . شرح نهج البلاغة. تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم. قم: موءسسة اسماعیلیان للطباعة و النشر و التوزیع. ج 7. ص 301.

16. «... لشکریان آسمان‏ها و زمین از آن خدا است.» (قرآن: فتح / 4).

17. «... شمار سپاهیان پروردگارت را جز او نداند.» (قرآن: مدثر / 31).

18. «نفس خود را به تقوا خوار مى‏دارم.» (á : نهج البلاغه. «نامه 45»).

19. اصول کافى. ج 1. ص 11.

20. ثقفى، ابواسحاق ابراهیم‏بن محمد. 1354 ه ش. الغارات. به اهتمام میر جلال‏الدین حسینى (محدث). تهران: انجمن آثار ملى. ص 62؛ بحار الانوار. ج 8. ص 739.

21. ابن سینا، حسین‏بن عبداللّه. 1957-1968 م. الاشارات و التنبیهات. با شرح نصیرالدین طوسى. به تحقیق سلیمان دنیا. مصر: دارالمعارف. ج 3. ص 149.

22. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. [1346 ه ق] التوحید. صحّحه و علّق علیه هاشم الحسینى الطهرانى. بیروت: دارالمعرفة. ص 124.

23. «دعاى کمیل».

24. قمى، حاج شیخ عباس. 1390 ه ق. مفاتیح الجنان. تهران: محمد.

 25. نهج البلاغه. «خطبه 3».

26. همان‏جا.

منبع: رجانیوز

سر خلقت

جناب شیخ به این اصل تربیتی فوق‌العاده اهمیت می‌داد. یکی از شاگردانش از او نقل می‌کند که فرمود:

«
با خداوند انسی داشتم، التماس کردم که سر خلقت چیست؟ به من فهماندند که سر خلقت، احسان به خلق است. »

امام علی علیه السلام می‌فرماید:
«
بتقوی الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نیکو کاری و فرمانبرداری (از خدا) آفریده شده‌اید. »

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: روزی به او گفتم: آمیرزا! چیزی به من بدهید که به درد من بخورد! گوش مرا پیچاند و فرمود:
«
خدمت به خلق، خدمت به مردم! »

شیخ می‌فرمود:
«
اگر میخواهی به حقیقت توحید راه پیدا کنی به خلق خدا احسان کن، بار توحید سنگین است و خطرناک و هرکس توان تحمل آن را ندارد، ولی احسان به خلق، تحمل آن را آسان می‌کند. »

و گاه به مزاح می‌فرمود:
«
روز به خلق خدا نیکی کن و شب برای گدایی در خانه او برو »!.

یکی از نکات مهم در این باب، انفاق و بخشش در عین تنگدستی است،

پیامبراسلام (ص) در این مورد میفرمایند:
«
ثلاثة من حقائق الایمان: الانفاق من الاقتار، وانصافک الناس من نفسک و بذل
العلم للمتعلم:
سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق در تنگدستی، انصاف با مردم و دانش
بخشی به جوینده دانش. »

 

 

برکت سیر کردن یک حیوان گرسنه!
یکی از دوستان شیخ نقل می‌کند که: روزی به این جانب فرمود:

«
شخصی از یکی از کوچه‌های قدیمی تهران عبور می‌کرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد که چند بچه داشت، بچه‌ها به پستان مادر حمله می‌برند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شیر دادن نبود و از این وضع رنج می‌برد، او بلافاصله به دکان کبابی در همان کوچه رفت و چند سیخ کباب گرفت، و پیش آن سگ ریخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنایتی کرد که گفتنی نیست. »

منبع : صالحین http://www.salehin.com